سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : میخواستم عروس باشم ، نه عروسک
نویسنده : نغمه۱۳ کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۴ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۲۳۳
خلاصه داستان :
داستان دختری که عاشق میشه، عاشق عشقی که به نظر معشوق، طبق عرف نیست.
اما مگر میشود دست رد به سینه عشق زد. عشق همیشه ساکت می آید و یک آن میبینی او که در قلبت مهمانش کردی، حالا صاحب همه قلبت شده است.
جوانه عشق در قلبم روییده. من بی اندازه خوشحالم. دوست دارم سبز شود، دوست دارم شکوفا شدنش رو حس کنم. اما تو می آیی و میگویی جوانه عشق من یک گیاه کوچک است که بذرش از دست دخترکی افتاده و باید هرس شود. حرف تو را باور کنم یا زیبایی جوانه ام را؟ امیدوارم روزگار با تو هم عقیده نباشد.
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از نغمه۱۳ عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
پیی همه چیز را به تنم میمالم، اما این پیی خیلی چربتر از بقیه پیی هاست. پیی سرزنش و شاید کتکهای خانواده، پیی بی آبرویی، پیی پس زده شدن از اوو پیی گناه دربرابر خدا. در آینه نگاه دیگری به خود می اندازم. تازه قدم به سن بزرگی گذاشته ام،۱۸ سالگی. در خانواده ما رسم بر ابرو برداشتن دختر نیست. اما من که همیشه سرسخت بوده ام توانسته ام بازیرآب رفتن بند بیاندازم و کمی زیر ابرو بردارم. چه قدر قیافه ام بزرگ شده است. رژ صورتیم را کمی تجدید میکنم و خط چشمم را تیزتر. وسایل آرایشی که از مال مادرم کش رفته ام برای این روز خاص. امروز چه قدر بوی گناه میدهم. پیراهن یاسی رنگ که تا بالای زانویم است میپوشم. پیراهنی که به سلیقه خودم خریده بودم که مادر به جز عروسی پسرعمو درجمع زنانه دیگر اجازه پوشیدنش را نداد. به قول عمه ام همه چی تمام هستم. موهایی به رنگ خود شب و چشمهایی درشت و همرنگ موهایم. پوستی سفید و اندامی که همیشه رشک دختران مجالس است. درست است همه چیز تمام هستم اما چرا هیچ گاه به چشم محبوبم نمی آیم. از دو سال پیش خواستگار داشتم، اوایل که پدرومادرم به دلیل سن کمم رد میکردند اما بعد از آن اتفاق، محبوبم فقط یکی است وصحبت خواستگاری را درهمان نطفه خفه میکنم.
همیشه توجه مردها را به خود جلب کرده ام. اما از این متنفرم که آماج هرزه گری چشمهای ناپاک باشم. پدرم که پوشیدن چادر را در خارج از خانه الزامی اعلام کرده است. اما داخل خانه و جلوی میهمان پوشیده بودن کافیست. چشم به ساعت دارم. حدود یک ربع دیگر باید بیاید. این بار برق چشمانم، نگاه چشمانت را که انگار به زمین دوخته شده است خواهد شکافت و اسیر سیاهی چشمانم خواهی شد. با همه وجود میخواهمش. مهم نیست عرف نیست، حرف مردم مهم نیست.
چادر حریرمادر را که برای مجالس زنانه خریده است سرم میکنم. چادری به رنگ دونه اناری. ناخنهایم را با لاک صورتی، به رنگ لبهایم آراسته ام . امروز باید کامل کامل باشم. باید درچشمان او بدرخشم. باید آن قدر نیروی جاذبه ام را قوی کنم که از جاذبه زمین که چشمان محبوبم را جذب میکند، جذابتر باشم.
زنگ خانه به صدا در می آید، ۷دقیقه پیش بینی ام نادرست از آب در می آید، امیدوارم باقی پیش بینیهایم مثل این نباشد.مادرم با نیلو کوچولو رفته مجلس قرائت یکی از دوستانش در آن سر شهر و پدرم مغازه است. او هر روز این ساعت می آید تا با نیلو بازی کند و به او سر بزند. چند بار آرزو کرده ام که کاش یک بار اتاق من را با نیلو اشتباه کند و قدم به اتاقم بگذارد. یک بار مرا با الفاظی که نیلو را صدا میزند، مخاطبم کند. اما حتی یک بار آرزوهایم به انجام نرسیده اند. من همیشه برای محبوبم، یاسمن خانم بوده ام نه چیزی بیشتر. از این لفظ خانم دنبال اسمم بدم می آید.
چادر نازک حریر را سرم می اندازم، فقط برای هیچ. محبوبم مقید و سربه زیر و مذهبی است، اما او مرد است و من دختر. نگاهی دیگر در آینه می اندازم. گناه را در آینه میبینم. چشمانم را میبندم تا خدا را نبینم.